عشق اول

عشق اول

وبلاگ شخصی عروسک تنها
عشق اول

عشق اول

وبلاگ شخصی عروسک تنها

عشق

پدر و مادر در جوابش گفتند: حتما ، خیلی دوست داریم ببینیمش
پسر ادامه داد:چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه
پدر :متاسفم که اینو می شنوم. می تونیم کمکش کنیم جایی برای زندگی کردن پیدا کنه
پسر گفت:نه، می خوام که با ما زندگی کنه
پدر گفت: پسرم، تو نمی دونی چی داری می گی. فردی با این نوع معلولیت درد سر بزرگی برای ما می شه. ما داریم زندگی خودمون رو می کنیم و نمی تونیم اجازه بدیم چنین چیزی زندگیمون رو به هم بزنه. به نظر من تو بایستی بیای خونه و اون رو فراموش کنی. خودش یه راهی پیدا می کنه

در آن لحظه، پسر گوشی را گذاشت

پدر و مادرش خبری از او نداشتند تا اینکه چند روز بعد پلیس سان فرانسیسکو با آنها تماس گرفت

پسرشان به خاطر سقوط از ساختمانی مرده بود

به نظر پلیس علت مرگ خودکشی بوده

پدر و مادر اندوهگین، با هواپیما به سان فرانسیسکو رفتند و برای شناسایی جسد پسرشان به سردخانه شهر برده شدند. شناسایی اش کردند. اما شوکه شدند به این خاطر که از موضوعی مطلع شدند که چیزی در موردش نمی دانستند

پسرشان فقط یک دست و یک پا داشت…!!ا

نظرات 2 + ارسال نظر
ب تو چه یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 13:45

خب ک چی اخه توچرا اینهمه احساساتی مینویسی چرا با احساسات من بازی میکنی اخه ننکبت

aliraza7926 شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 19:33

داستان ناقصه خوب کپی نشده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.